کد مطلب:259283
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:263
یونس نقاش و عنایت مولا
در «امالی ابن شیخ» آمده است: منصوری، از كافور خادم، روایت كرده كه گوید: امام هادی علیه السلام در سامرا همسایه ای داشت كه او را یونس نقاش می گفتند و بیشتر اوقات حضور آن بزرگوار می رسید و خدمت می نمود.
روزی در حالی كه بدنش می لرزید، خدمت حضرت رسید و عرض كرد:ای سید من! وصیت می كنم كه با اهل بیت من خوب رفتار كنی.
حضرت فرمود: مگر چه شده؟ و تبسم فرمود.
یونس عرض كرد: موسی بن بغا نگینی به من داده بود كه آن را نقش كنم و آن نگین از خوبی، قیمت نداشت. وقتی كه خواستم آن نگین را نقش كنم، شكست و دو قسمت شد، روز وعده فردا است و موسی بن بغا یا مرا هزار تازیانه می زند و یا می كشد.
حضرت فرمودند: اكنون به منزل خود برو و بدان كه فردا جز خوبی نخواهی دید.
روز دیگر، بامدادان خدمت امام علیه السلام رسید و گفت: قاصد موسی برای نگین آمده.
حضرت فرمود: وقتی رفتی ساكت باش و گوش كن به تو چه می گوید.
مرد نقاش رفت و بعد از زمانی خندان برگشت و عرض كرد:ای سید من! وقتی رفتم و نشستم، خطاب به من گفت: كنیزان من درباره ی آن نگین با هم دشمنی دارند، می شود كه شما آن نگین را دو نصف كنی تا هر دوی آنها راضی شوند و دست از مخاصمه بردارند و نزاع نكنند؟
حضرت حمد خدا را به جا آورد و پرسید: تو در جواب او چه گفتی؟
گفت: گفتم: مرا مهلت بده تا فكری بكنم و ببینم چاره ای هست یا نه؟
حضرت فرمود: خوب جواب دادی. [1] .
[ صفحه 43]
[1] چهارده معصوم قاضي زاهدي: ج 2، ص 149.